سه شنبه 86 آبان 1 , ساعت 2:42 عصر
یک نکته از دکتر علی شریعتی
دوست داشتن برتر از عشق
… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ،
این آتش عشق در خدا !یعنی چه؟آتش عشق که این جوری نیست ..... پس این آتش دوست داشتن است. آری.
آتش دوست داشتن است،عجب ! ؟ منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف میزدم.آتش عشق !؟ آنهم در خدا !؟
نه ، آتش دوست داشتن است که داغ نیست ، سرد نیست، حرارت ندارد؛ چرا؟ که نیازمندی ندارد؛ که غرض ندارد؛ که رسیدن ندارد،که یافتن ندارد،که گم کردن ندارد ، که به دست آوردن ندارد ،که بکار آمدن و بدرد خوردن ندارد...
نوشته شده توسط سجاد رحیمی | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 86 آبان 1 , ساعت 2:38 عصر
در این بخش هر هفته یک شعر زیبا از یکی از شاعران نامی قرار میدهم
...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ، تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ، بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ، اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ، یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ، بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ، تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ، بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ، اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ، یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ، بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
نوشته شده توسط سجاد رحیمی | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 86 آبان 1 , ساعت 2:34 عصر
گر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
نوشته شده توسط سجاد رحیمی | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 86 آبان 1 , ساعت 2:20 عصر