سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، ریختن خون (قربانی) و غذا دادن به مردم و یاری کردن دادخواهان را دوست دارد . [امام باقر علیه السلام]
 
یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 1:11 صبح

عشق واقعی. عشقی زیبا

http://marshal-modern.ir/Archive/19253.aspx

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.

انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواشتر برو من می ترسم

مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم

مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری

زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی

مرد جوان: مرا محکم بگیر

 

ادامه مطلب...

یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 1:3 صبح

اس ام اس عاشقانه

ما که جزغاله شدیم بس که آتیش سوزوندی تو!

میخت و بد جوری توی قلبمون کوبوندی تو

اینقده با اون چشات ناز و کرشمه اومدی

تا دیگه هوش و حواس از سرمون پروندی تو

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این عشق برای من هیچ نداشت

اما...

گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود

اشک های هر شب من...!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ادامه مطلب...

یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 12:59 صبح

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن


دوشنبه 89 اسفند 16 , ساعت 5:3 عصر
چهارشنبه 89 اسفند 11 , ساعت 1:47 عصر

 

 
عشق روزی رهگذر می آید
 
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم 
 صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید من نیستم
 یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
 خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم
 
 
 


لیست کل یادداشت های این وبلاگ