شعری زیبا از فروغ فرخ زاد
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لب بر لب من م لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست
فروغ فرخ زاد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پانزده درس زندگی از آلبرت اینشتین
دانلود کتاب سرگذشت رز
عکس نوروز 1393
اس ام اس تبریک نوروز 93
اس ام اس تبریک نوروز 1393
اس ام اس سال نو
تجربه دروغ
دانلود نسخه جدید نرم افزار چند رسانه ای QuickTime Pro 7.7
دانلود نرم افزار تبدیل فرمت فایل های صوتی Xilisoft Audio Conver
دانلود کتاب تاریخ ایران پس از اسلام
دانلود تقویم رسمی سال 1393
دانلود کتاب صاحب جهان اثر ژول ورن
دانلود کتاب آموزش برنامه نویسی با زبان C
«ویندوز فون 8.1» با امکاناتی فراتر از حد انتظار
[همه عناوین(346)][عناوین آرشیوشده]