سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند هنگامی که نمی داند، از فراگرفتن خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 مهر 25 , ساعت 10:16 صبح

یه سلام آلبالویی به تو که خیلی هلویی، یه سلام توت‌فرنگی به تو که خیلی قشنگی، یه سلام پرتقالی به تو که خیلی باحالی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتم غم تو دارم گفتا چشت درآید! گفتم که ماه من شو گفتا دلم نخواهد! گفتم خوشا هوایی کزبادصبح خیزد گفتا هوای گرمیست? اَه اَه? عرق درآمد! گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا برو به سویی ? تا گلّ نی درآید! گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد گفتا که ای وای دیرشد، داد مامان درآمد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت... کاش اگه پا میزاشت دلمون رو تنها نمیذاشت... کاش اگه تنها میذاشت رد پاش رو روی دلمون جا نمیزاشت
خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر: که داده ات نعمت است؛ نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر وقت خواستی ببینی کسی دوستت داره توی چشماش زل بزن تا عشقو توی چشماش ببینی اگه نگات کرد عاشقته اگه خجالت کشید برات میمیره اگه سرشو انداخت پایین و یه لحظه رفت تو فکر بدون که بدون تو میمیره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکسپیر میگه :
هرگز به دنبال کسی نباش که بتونی با اون زندگی کنی بلکه به دنبال کسی باش که نتونی بدون اون زندگی کنی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 فراموشم مکن هرگز / ولی گاهی به یاد آور /  رفیقی را که می دانی / نخواهی رفت از یادش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این شعر را با لهجه همدانی به سبک دوبیتی‌های باباطاهر عریان بخوانید و لذت ببرید:
نمی‌دونم کجا این دل اسیره  /    همینجور بگذره ترسم بمیره
نفهیمدند دردم را طبیبان    /     بگید یانگوم بیاد نبضم بگیره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چهار نفر بودند که اسمشان این ها بود : همه کس ،یک کسی ،هر کسی ، هیچ کس 
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند . هر کسی می توانست این کار را بکند ،‌ اما هیچ کس این کار را نکرد . یک کسی عصبانی شد ، چرا که این کار ، کار همه کس بود ، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری تمام شد که هر کسی یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه اصفهانیه به باباش: بابایی چرا ما مثل بقیه ادما با کشتی سفر نمی کنیم؟ باباش: خفه شو شنا تو بکن دو ساعت دیگه میرسیم جزیره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچوقت کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست نده همیشه سعی کن غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من امشب از غزل از مثنوی از گریه سرشارم  /  سرم را میگذارم بی تو روی شانه ی تارم
پری های خیالم ناگهان در رقص می آیند  /   که تو شرقی ترین آئینه می آیی به دیدارم
سرت را میگذاری روی زیر اندازی از چشمم  /   نگاهم میکنی چشمی که عمری کردی انکارم
دل من گر چه چشم زخمی اسفندیار اما  /  چگونه میتوانم از نگاهت دست بر دارم
تو رفتی و منم ماندم با شعر و سه تار اما  /  به دندان پشت دستم مینویسم دوستت دارم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاش هرگزدرمحبت شک نبود ؛ تک سوارمهربانی تک نبود ؛ کاش برلوحی که برجان دل است ؛ واژه تلخ خیانت حک نبود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو جبهه چند نفر داشتن شل و ول را میرفتن...ترکه میپرسه اینا چشونه؟
میگن: اینارو شیمیایی کردن...
فرداش ترکه گشاد گشاد راه میرفته...
بهش میگن تو چت شده؟
میگه : منو فیزیکی کردن...!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یکی جبهه بوده از هر طرف خمپاره می یومده .یکی داد می زنه می گه : سنکر بگیرید .یارو از اون ور می گه : واسه من بربری بگیرید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می دونی یه اصفهانی رو چه جوری شکنجه می دن؟ می بندنش به تیر چراغ برق می گن کوچه بغلی شام می دن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یارو میگوزه بچه هاش میزنن زیر خنده اشک تو چشماش حلقه میزنه میگه خدایا این شاد یو از بچه های من نگیر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک شب یک نفر از کنار قبرستون رد میشده میبینه همه مرده ها روی قبرشون نشستن. ازشون میپرسه چی شده.میگن سوالهای شب اول قبر لو رفته.گفتن بیرون بشینید تا از دوباره سوال طرح کنیم.

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت…
گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان.
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد.
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که پایان ندارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن باهم نیست
عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود
و او هیچوقت نفهمد که چرا خیس نشد
.
.
.
به امید عشق های واقعی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرجای دنیا که باشی و هر کاری که داری میکنی
اینو بدون که یک قلب هست که همیشه واسه تو میتپه
اونم قلب خودته…



لیست کل یادداشت های این وبلاگ