عاشقانه |
1-هیچکس تنهاییم را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد آن که سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد
2-وقتی اشکهایم بر روی زمین ریخت تو هرگز ندیدی که چگونه می گریم . تو دلم را با بی کسی تنها گذاشتی و چشمانم را به انتظار نگاهت گریان گذاشتی 3-کاغذتم عشقتو روم بنویس عصبانییتتو روم خط خطی کن اشکاتو باهام پاک کن سردت شد بسوزنم تا گرم شی فقط دورم ننداز... 4-یه روز تو جهنم میبینمت آخه هر دو جهنمی هستیم تو به جرم این که قلب منو دزدیدی و من به جرم این که به جای خدا تو رو پرستیدم.... 5-وقتی برگهای پاییز رو زیر پات له میکنی به یاد داشته باش که روزی نفس به تو هدیه میکردند |
باحال
1-قبلا یه ورژن ناقص از اینو داشتیم) آرزوی جوجه تیغی اینه که نازش کنن، آرزوی پاندا اینه که عکس رنگی بندازه، آرزوی گوسفند اینه که جلوی وانت بشینه، آرزوی خر رو بهت نمیگم تا داغ دلت تازه نشه!
2-پنج کار مهم در زندگی: خوردن صبحانه عالی، رفتن به ورزش رالی، داشتن وضع خوب مالی، بردن زن خراب به خونه خالی، ترتیب دادن باسن جنابعالی!
3-کتاب های پر فروش امسال : 1)آیات بنزینی 2)داستان هزار و یک بنزین 3) بنزین نامه 4)خدمات متقابل بنزین و اسلام 5) بنزین زدن یک دقیقه ای 6)هری پاتر و پیت بنزین
4-حالا فهمیدی که چرا البرادعی با اینکه دکتره تو آژانس کار میکنه؟ به خاطر اینکه سهمیه بنزین آژانس ها 450لیتر در ماهه
… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ،
این آتش عشق در خدا !یعنی چه؟آتش عشق که این جوری نیست ..... پس این آتش دوست داشتن است. آری.
آتش دوست داشتن است،عجب ! ؟ منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف میزدم.آتش عشق !؟ آنهم در خدا !؟
نه ، آتش دوست داشتن است که داغ نیست ، سرد نیست، حرارت ندارد؛ چرا؟ که نیازمندی ندارد؛ که غرض ندارد؛ که رسیدن ندارد،که یافتن ندارد،که گم کردن ندارد ، که به دست آوردن ندارد ،که بکار آمدن و بدرد خوردن ندارد...
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید ، باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید ، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ، تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم ، بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت ، اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید ، یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ، نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ، بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم